داستان های ائمه معصومین

داستان های ائمه معصومین/داستان های پیامبران/داستانهای طنز/داستان های کوتاه/داستان های طنز

داستان های ائمه معصومین

داستان های ائمه معصومین/داستان های پیامبران/داستانهای طنز/داستان های کوتاه/داستان های طنز

داستان های ائمه معصومین
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
نویسندگان
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

۴ مطلب با موضوع «داستان های پیامبران» ثبت شده است

چهارشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۱، ۰۵:۴۲ ب.ظ

پیامبر (ص) و مرد یهودی

شخصى (یهودى ) آمد خدمت رسول اکرم (ص ) و مدعى شد که من از شما طلبکار هستم و الان در همین کوچه هم بایستى طلب مرا بدهید.
پیامبر فرمودند: اولا که شما از من طلبکار نیستید، ثانیا اجازه بدهید که من بروم منزل و پول براى شما بیاورم . پول همراه من در حال حاضر نیست .
مرد یهودى گفت : یک قدم نمى گذارم از اینجا بردارید. هر چه پیامبر (ص ) با او نرمش نشان دادند، او بیشتر خشونت نشان مى داد تا آنجا که عبا و رداى پیامبر را گرفت و دور گردن پیچید و کشید، که اثر قرمزى آن ، در گردن مبارک پیامبر بجاى ماند و حضرت مى خواستند به مسجد بروند. مسلمین دیدند یک یهودى جلو رسول الله (ص ) را گرفته است . مسلمین خواستند او را کنار بزنند و احیانا او را کتک بزنند. حضرت فرمود: نه من خودم مى دانم با رفیقم چه بکنم . شما کارى نداشته باشید آنقدر نرمش نشان دادند که مرد یهودى اسلام آورده و در همان جا شهادتین را به زبان جارى کرد. و گفت : اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انک رسول الله . شما با چنین قدرتى که دارید، این همه تحمل مى کنید. و این تحمل یک انسان عادى نیست . و شما مسلما از جانب خداوند مبعوث شده اید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۱ ، ۱۷:۴۲
amirhossein as
چهارشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۱، ۰۵:۴۰ ب.ظ

حضرت علی (ع) محبوبترین فرد در پیشگاه خدا


انس بن مالک مى گوید:
هر روز یکى از فرزندان انصار کارهاى پیامبر (ص ) را انجام مى داد، روزى نوبت من بود، ام ایمن مرغ بریانى را به محضر پیغمبر (ص ) آورد و گفت : یا رسول الله ، این مرغ را خودم گرفته ام و به خاطر شما پخته ام .
حضرت فرمود: خدایا محبوبترین بندگانت را برسان که با من در خوردن این مرغ شرکت کند. در همان هنگام در کوبیده شد. پیغمبر فرمودند:
انس ، در را باز کن . گفتم خدا کند مردى از انصار باشد. امام على (ع ) را پشت در دیدم . گفتم : پیغمبر مشغول کارى است ، برگشتم و بر سر جایم ایستادم . بار دیگر در کوبیده شد. پیغمبر گفت : در را باز کن ، باز دعا مى کردم مردى از انصار باشد. در را باز على (ع ) بود. گفتم : پیغمبر مشغول کارى است و برگشتم بر سر جایم ایستادم . باز در کوبیده شد، پیغمبر فرمودند، انس ، برو در را باز کن و او را به خانه بیاور، تو اولین کسى نیستى که قومت را دوست دارى ، او از انصار نیست . من رفتم و على (ع ) را به خانه آوردم و با پیغمبر (ص ) مرغ بریان را خوردند. 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۱ ، ۱۷:۴۰
amirhossein as
سه شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۱، ۱۲:۴۱ ب.ظ

چهار خصلت خدا پسند

خداوند به پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله وحى کرد که من از جعفر بن ابى طالب به خاطر چهار صفت قدر دانى مى کنم .
پیغمبر صلى الله علیه و آله جعفر را خواست و موضوع را به ایشان خبر داد.
جعفر عرض کرد:
اگر خداوند به شما وحى نمى کرد، من هم اظهار نمى کردم .
یا رسول الله ! من هرگز شراب ننوشیدم ، زیرا مى دانستم که اگر بنوشم عقلم نابود مى شود.
و هرگز دروغ نگفتم ، زیرا دروغ خلاف مروت و ضد کمال انسان است .
و هرگز زنا نکرده ام ، زیرا ترسیدم با ناموسم همان عمل انجام بشود.
و هرگز بت نپرستیدم ، زیرا مى دانستم که بت پرستى منفعتى ندارد.
رسول خدا دست مبارکش را بر شانه وى زد و فرمود:
سزاوار است که خداوند به تو دو بال مرحمت کند، تا در بهشت پرواز کنى .
جعفر بن ابى طالب برادر على علیه السلام در جنگ موته دستهایش قلم شد و به شهادت رسید و خداوند در 
عوض دستها دو بال به او مرحمت کرد تا رد بهشت پرواز کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۱ ، ۱۲:۴۱
amirhossein as
سه شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۱، ۱۲:۳۹ ب.ظ

در بستر بیمارى

یکى از مسلمانان در بستر بیمارى افتاده بود. پیغمبر خدا با گروهى از اصحاب خود بر بالین او حاضر شدند. وى در حال بى هوشى بود.
رسول خدا فرمود:
اى فرشته مرگ این شخص را آزاد بگذار تا از او سؤ ال کنم .
ناگاه مرد به هوش آمد .
پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم فرمود:
چه مى بینى ؟
مرد گفت :
سفیدى بسیار و سیاهى بسیار مى بینم .
- کدام یک از آن دو، به تو نزدیکتر هستند؟
- سیاه به من نزدیکتر است .
حضرت فرمود؛ بگو:
الهم اغفر لى الکثیر من معاصیک و اقبل منى الیسیر من طاعتک
خدایا گناهان بسیارم را ببخش و طاعت اندکم را بپذیر!
مرد این دعا را خواند و بى هوش شد.
پیغمبر دوباره به فرشته فرمود:
ساعتى بر او آسان بگیر! تا از او پرسش کنم .
در این وقت مرد به هوش آمد.
پیغمبر صلى الله علیه و آله وسلم فرمود:
چه مى بینى ؟
مرد: سیاه بسیار و سفید بسیار مى بینم .
- کدام یک از آنها به تو نزدیکتر است ؟
- سفید نزدیکتر است .
پیامبر صلى الله علیه و آله به حاضران فرمود:
خداوند این رفیق شما را بخشید.
امام صادق علیه السلام پس از نقل این داستان مى فرماید:
وقتى به بالین فردى که در حال جان دادن است رفتید، این دعا (دعاى ذکر شده ) را به او بگویید و تلقین کنید.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۱ ، ۱۲:۳۹
amirhossein as